خلاصه داستان: ادنان و هیکران با خوشحالی ازدواج کردند، اما وقتی پسرشان در نتیجه یک تصادف مرموز میمیرد، ادنان از همسرش دور میشود. هیکران شروع به بررسی گذشته خود میکند تا ببیند چگونه میتواند به مرگ پسرش مرتبط شود.
خلاصه داستان: اوزنور از کودکی پسر عمویش کودرت را دوست دارد، اما کودرت با نیسا ازدواج میکند. اوزنور حسود از جادوی سیاه برای به دست آوردن کودرت استفاده میکند و این طلسم نیروهای شیطانی را آزاد میکند.
خلاصه داستان: آیزک که سال ها پیشخدمت کشتی ها بوده است، به دلیل بیماری همه گیر بیکار میشود و در نهایت در شیفت شب در هتلی شغل پیدا میکند؛ با این حال، چه کسی میداند که در شب اول آیزک چه اتفاقی میافتد؟