خلاصه داستان: فریبرز برای فرار از خیابانها به کافهی کمال میرود، کافه خلوت است و کسی جز آن دو در کافه نیست. همه چیز عادی به نظر میرسد تا اینکه جوانی با دو کولهپشتی وارد کافه میشود...
خلاصه داستان: وقتی مردم در لیتل همپتون - از جمله ادیت محافظهکار محلی - شروع به دریافت نامههای پر از فحاشیهای خندهدار میکنند، رز مهاجر ایرلندی جنجالی متهم به این جنایت میشود. زنان شهر با مشکوک شدن به اینکه مشکلی پیش آمده است...
خلاصه داستان: ویلی ونکا جوان و فقیر با رویاهای باز کردن مغازه ای در شهری که به شکلات هایش معروف است، متوجه می شود که این صنعت توسط کارتلی از شکلات سازان حریص اداره می شود.